پس از یک شب وحشیانه در وگاس، من و دوستم به هتل برخورد کردیم. مشتاق کشف، روی یک روپوش ابریشمی لغزیدم و او را مسخره کردم. او مشتاقانه کنترل را به دست گرفت، من را با انگشتانش ساکت کرد قبل از اینکه به شدت من را لعنت کند. لعنتی شدید من را بی نفس گذاشت، اما راضی بود.