کریستن اسکات، یک سبزه شرم آور، پدر ناتنی خود را با لباسی اغواکننده مسخره می کند. تنش غوطه ور آنها در حالی که او مشتاقانه او را خوشحال می کند فوران می کند و منجر به یک برخورد پرشور می شود. ارتباط صمیمی آنها عمیق تر می شود، زیرا آنها هر خواسته ای را کشف می کنند و هیچ فانتزی را برآورده نمی کنند.